p30day ghalebsara
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
برچسب های مطالب
Post Tags
موضوعات
Category
نویسندگان
Authors
تاریخ ارسال : 92/7/10:: 5:41 عصر  ,  نویسنده : 

سلام به همگی

عشق لطیف ادرسش عوض شده یعنی باید بیاین اینجا www.eshghe-latif.blogfa.com

اینم شماره سامانه ماست میتونید با ما درتماس باشید

30005795005795



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 90/7/16:: 3:6 عصر  ,  نویسنده : 

دارم از تنهایی می پوسم و میمیرم...

شاید سرنوشت من اینه که همیشه با یه دنیا آه و حسرت در چرخش و نفس کشیدن باشم.

دنبال بهانه بودم گریه کنم...چشمامو سرزنش نکن و سعی نکن جلوشون رو بگیری...بهانه باز هم پیدا شد...اونم خودت هستی...

نمیدونم از خوبی هات بگم یا وقتی شکستیم

اقتدا به تو دارم وقتی اذان عشق سر میدی...نمازم بی قنوت و بی رکوع و تنها سجده بر آغوش تو دارد.

سلامم را بر حریر خوابت بکش...بر اون چشمایی که در اغوشم به انها ذل میزدم.

قلم نوشتم ساکته وقتی که چشمام با اشکاشون تورو برام میکشن و هر لحظه دلخوشیم شده توهم خیالت.

دنبال بهانه بودم گریه کنم



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 90/7/16:: 3:5 عصر  ,  نویسنده : 

به نام خدا

فکر اینکه تو بیای و من بی تو باشم ،خواب رو از چشمام میگیره...یاده لحظه خندهات میفتم و روز اولت که اومدی تو زندگیم....

عجب شب دلگیریه

اهای با توام ای ستاره پوش شهر دلم....خنده هایم بر لبام تلخ هستن...من حاضرم دارو ندارمو ببخشم تا که برای من باشی...تا پروانه این شمع داغون باشی...من حاضرم بمیرم اما چشمام یکبار روی ماهتو ببینه

تو همون ستاره پوشی که هروزمو با عطر گریه گلگون میکنی...نه گریه غم بلکه گریه برای عشقت...

عجب شب دلگیریه

تو برزخ زمانه گم شدم و دارم میسوزم...ردپاتو از ترانه هام ن

گیر... اسم تو رو شنیدن برام بسه اما ناجی فاصله ها جهان من بی پناه هستش ...گلم جاده خستس

ستاره پوش شبهای من جاده خستس هم از من هم از گریه های من

عجب شب دلگیریه



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 89/9/28:: 1:23 صبح  ,  نویسنده : 

لحظه نبودن نیستن ها ، اگر منت می نهی بر کلام من ، با حترام سلامت می گویم

و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

دیرروز یادگاری هایت همدم من شدند و به حرفهای نگفته من گوش دادند و نمی دانم چرا به تمام حرفهایم سکوت تو غلبه می کند و تو لام تا کام بی حرفی .

و برایم دلسوزی کردند. البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود و

یادآوری خاطرات با تو بودن.

 باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم.

ولی نیافتمت.

از کهکشان دلسپردگی من خسته شدی که تاب ماندن نیاوردی و بی خبر رفتی ؟

مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم.

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت.

شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد،

اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است.

کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز

کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.

هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد،

نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و

لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن.

بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند.

همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.

امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به

یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.

تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.

مهربانی باران ، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.

نویسنده : ایمان قنبری



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 89/9/28:: 1:22 صبح  ,  نویسنده : 

التماس میکنم به تو که نرو،حاضرم به پاهات بیافتم و خودم رو جلو همه خار کنم تا دوباره بیایی کنارم.

التماست میکنم به من نگو برنمیگردم آخه دلم میترکه و میمیره تو که خودت میدونی من چقدر دوست دارم چرا می خوای بری؟

التماست می کنم با خواهشی که تو صدامه و التماسی تو نگامه.مگه تو نگفتی نمیزارم چشات ببارن؟اما حالا که دارن میبارن چرا نمیای پاکشون کنی؟

التماست میکنم با بغضی تو گلومه که میخواد بگه دل نگرونه مثل همیشه و بگه منتظر توام در زیر باران با چشای گریون.

التماست می کنم که باغ بی درخت شدم بی تو و دارم میمیرم چرا میخوای این دلی که حاضره به خاطرت همه رو رد کنه و فقط کنارت باشه و ناز دلت رو بخره تنها بزاری؟

التماست میکنم من که برات جون میدادم و دیوونه مجنونت بودم و اسیر چشات بودم چرا می خوای پریشونم کنی؟

تو که اینجوری نبودی واقعا دلت میاد من اینقدر التماست کنم ؟تو که هر وقت میدیدی من ناراحتم خودتو به هر دری میزدی تا شادم کنی اما حالا از این همه التماس دلت به رحم نمیاد.

خدا میدونی که چقدر غمگینم و ناراحت اما دوسش دارم اما اون....اما اون....نمی دونم چی بگم. الانم که منو نمی خواد و دارم اینارو می نویسم کلی دارم اشک میریزم و دعا می کنم که عشقم همه کسم سلامت باشه و خوب. باورم نمیشه که عشق من ؛عشق گلم میگه نمی خوامت و از من که همیشه حاضرم جونم رو بدم واسش بدش میاد و میگه نمی خوامت.

یعنی واقعا بدم؟

یعنی اینقدر حال بهم زنم؟

یعنی عشق بین ما الکی بوده؟

یعنی حرفای بینمون الکی بود؟.............نه...نه....خدا این فکرا رو بریز از سرم بیرون.

تا کی التماست کنم که برگردی ها؟

التماست کردم چه شبهایی که عشقم نرو اما تو آخرش با منت میگفتی باشه میمونم اما من بازم با اینکه خودم رو خورد میکردم می گفتم بی خیال ارزش داره؛عشقمه حاضرم به خاطرش همه خاری و ناراحتی هارو بپزیرم.

التماست می کنم ناز نگاهت رو از من نگیری و کنارم باشی.من هنوزم همون کسم که وقتی می خندیدی به لبات خیره می شد و با ناز خندهات به دنیایه عشق می رفت. من همونم که که عشق رو به رگ روح زدم و گفتم تو عشقمی تو....تو...اما چرا اینجوری می کنی؟

تو راز بودن منی عشقم.منو ببر تا تکاپوی دریاها ؛رویاها ؛فرداها و عظمت عشقت که همیشه واسه من زیباست.تو خانه ای در کوچه زندگی هستی اما چرا باورم نداری؟

التماست می کنم که برگردی

التماست می کنم

می دونم برات عجیبه این همه اسرار و خواهش/این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 89/9/28:: 1:22 صبح  ,  نویسنده : 

امشب دلم گرفته س...بیا کنارهم باشیم،من می خوانم تا تو اشک بریزی و دلمان را بار دگر به آتیش یار شعله ور سازیم و پریشان شویم...

ساده آغاز کردم با دلت و صداقت دلم را فرش زیر پایت ساختم...احساسم را مثل دو شانه ای برای آرامش تو بنا کردم و دستان نحیفم را پناه دستانه تو ساختم...این همه را میدادم تا عشق تو و دلت و آن چشمان رویاییت را داشته باشم....

به یاد داری قدم هایمان بر روی زمین که آنها جایی را ثبت می کردند از رد پاهایی که به آن لحظه به لحظه عطر محبت می ساخت....

کوچه هایی که درختانش به پاکی عشقمان یا رقص می کردند و یا برگهایشان را زیر پایمان می انداختند تا از قدم گرم ما بوسه بگیرند و پرندگان با نسیم عشق برای ما آواز عشق می خواندند....

چه زیبا بود حس غرور در کنار تو در مقابل چشم هزاران غریبه....یادش بخیر چه روزهایی بود

نویسنده ایمان قنبری



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 88/9/30:: 1:11 صبح  ,  نویسنده : 

من خودم را در اتاق تاریک و تیره ام زنجیر کردم........

خواستم تو را از رویاهام و ذهنم دور کنم اما نشد.مگه میشه آدم عشقشو فراموش کنه؟؟؟؟؟حالا فهمیدم از عاشقی سهم من بی کسیه.

من....من نمیدونم اون چطور رفت...........................

خیلی تلخ بود.....خیلی.خیلی تلخ بود چون دیدم تو قاب غروب او دست در دست دیگریست و مستانه به چشمان او نگاه میکرد اما نمیدونست چشمای من پشت این قاب داشتن می سوختن.

حالا دیگر بغض غریبی تو نفسهام هست،شبنم مخصوصی درون چشمانم نقش گرفته،قلبم دیگر نیمه جون شده،دلی که مجنون دل خون شده،حالا کجایی گمشده من که نیاز به کمکت دارم.

کاش بودی تا ببینی دارم میرم تا همه دلتنگم بشن...شاید یک روز بیایی و اون روز من نیستم و مردم و گریه میکنی.

کاش میشد گریه تو را ببینم

 

التماس میکنم به تو که نرو،حاضرم به پاهات بیافتم و خودم رو جلو همه خار کنم تا دوباره بیایی کنارم.

التماست میکنم به من نگو برنمیگردم آخه دلم میترکه و میمیره تو که خودت میدونی من چقدر دوست دارم چرا می خوای بری؟

التماست می کنم با خواهشی که تو صدامه و التماسی تو نگامه.مگه تو نگفتی نمیزارم چشات ببارن؟اما حالا که دارن میبارن چرا نمیای پاکشون کنی؟

التماست میکنم با بغضی تو گلومه که میخواد بگه دل نگرونه مثل همیشه و بگه منتظر توام در زیر باران با چشای گریون.

التماست می کنم که باغ بی درخت شدم بی تو و دارم میمیرم چرا میخوای این دلی که حاضره به خاطرت همه رو رد کنه و فقط کنارت باشه و ناز دلت رو بخره تنها بزاری؟

التماست میکنم من که برات جون میدادم و دیوونه مجنونت بودم و اسیر چشات بودم چرا می خوای پریشونم کنی؟

تو که اینجوری نبودی واقعا دلت میاد من اینقدر التماست کنم ؟تو که هر وقت میدیدی من ناراحتم خودتو به هر دری میزدی تا شادم کنی اما حالا از این همه التماس دلت به رحم نمیاد.

 خدا میدونی که چقدر غمگینم و ناراحت اما دوسش دارم اما اون....اما اون....نمی دونم چی بگم. الانم که منو نمی خواد و دارم اینارو می نویسم کلی دارم اشک میریزم و دعا می کنم که عشقم همه کسم سلامت باشه و خوب. باورم نمیشه که عشق من ؛عشق گلم میگه نمی خوامت و از من که همیشه حاضرم جونم رو بدم واسش بدش میاد و میگه نمی خوامت.

یعنی واقعا بدم؟

یعنی اینقدر حال بهم زنم؟

یعنی عشق بین ما الکی بوده؟

یعنی حرفای بینمون الکی بود؟.............نه...نه....خدا این فکرا رو بریز از سرم بیرون.

تا کی التماست کنم که برگردی ها؟

التماست کردم چه شبهایی که عشقم نرو اما تو آخرش با منت میگفتی باشه میمونم اما من بازم با اینکه خودم رو خورد میکردم می گفتم بی خیال ارزش داره؛عشقمه حاضرم به خاطرش همه خاری و ناراحتی هارو بپزیرم.

التماست می کنم ناز نگاهت رو از من نگیری و کنارم باشی.من هنوزم همون کسم که وقتی می خندیدی به لبات خیره می شد و با ناز خندهات به دنیایه عشق می رفت. من همونم که که عشق رو به رگ روح زدم و گفتم تو عشقمی تو....تو...اما چرا اینجوری می کنی؟

تو راز بودن منی عشقم.منو ببر تا تکاپوی دریاها ؛رویاها ؛فرداها و عظمت عشقت که همیشه واسه من زیباست.تو خانه ای در کوچه زندگی هستی اما چرا باورم نداری؟

 التماست می کنم که برگردی

التماست می کنم

می دونم برات عجیبه این همه اسرار و خواهش/این همه خواستن دستات بدون حتی نوازش

 

می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم/پیش همه ی بدی هات چجوری بازم



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 88/9/30:: 1:9 صبح  ,  نویسنده : 

 

پسرک بی قرار بود،می خواست بنویسه دوستش داره اما.......اما دستش می لرزید و قلم رو می انداخت.پسرک پریشون و تنها بود وباور نداشت دیگر دستانش خالی مانده...

کنج اتاق بود و گریه می کرد و چیکه چیکه آب می شد.به این فکر بود آیا فردا آفتابی هست؟یا نه.پنجره های شادی رو بسته بود و به تمام عمرش فکر می کرد.رو برگه های خیس از اشک می نوشت نامرد و گاهی اوقات می نوشت حلالی به تو تبریک میگم.خیلی بی قراری میکرد و هق هق گریه هاش و دل زدناش سکوت پر ستاره شب بهاری بهم میزد.

می نوشت ای بی احساس چرا رفتی؟چرا؟........

پسرک نوشت با دستانی سرد و لرزان ?قاتل من را کشتند ،?قاتل که ?نفر میدونستن اگه بخوان من میمیرم و خار میشم اما کارشون رو کردن...اما ?نفر دگیه بی خبر بودن ،بی خبر از منی که این حا بی قرار و عاشق با خاطرات زنده ام و نفسام هم نفس ابره نفس میکشم.اولین قاتل من دختری بود که می خواستم که به اون میگفتم خانومی که تموم قلبم،احساساتم،وجودم،عمرم را به پاش گذاشتم اما با جا گذاشتن قلبم جواب منو داد......

دومین قاتل من دوست خانمیم بود که بی خبر اومد و منو کشت و سومین قاتل رو به خانمیم معرفی کرد و در آخر.....

چهارمین قاتل خداست......

خدایی که من همیشه به او توکل می کردم و همیشه به اون رو مرحم خودم میدونستم.حتی عشقمو با خدام قسمت کردم که نگه ناشکرم اما این خدا با خانومیم منو بی قرار کردن.خار و پوچم کردن...دلی که ساده دادم به سادگی به من شکسته پس دادن و اشک و بی تابی شبانه و هزار غم غصه به من دادن...حالا با کی دردودل کنم،خدا؟؟؟؟؟خدایی که منو کشته؟؟؟خود خدا منو زیر شلاق غم و تنهایی زد و زندونیم کرد.خدا دیگه نه...........

من مردم به دست ?قاتل امیدوارم شما مثل من نشید

نویسنده : ایمان قنبری

**********************************************

***********************************

*******************

*******

می دانم تو شکسته ای،می دانم تو مثل من محزون وخار شدی،فدا بازی دیگری و می دانم تو مثل من او را التماس کردی و هر شب کنج اتاقت گریه میکنی......میدانم دلت پره و هروز آه هایی از ته دل میکشی و حتی رنگ خوشی نداری....گوشه نشین خوه هستیو هنگام مهمانی ها یک گوشه ازلت زده ای و غمگین.....می دانم خنده به اجبار یا لبخند اجباری خیلی سخته.......

می دانم مرور خاطرات تورو عذاب میدن یا شاید خنده کنی اما با شک که زیباترین حرکت یک دل شکسته اینه که با تمام شکستنش برای عشق رفتش هم بخنده هم گریه کنه....

میدانم تو را،می دانم که نفس هایت سنگین است و کوچه های خالی رحم قدمهای سست و خسته ات ......

میدان سرت از فکرهای رنج آور مملو ء شده و دلت از گریه و قلبت تپش ساده دارد و دستات در اوج گرما سرد است.....

حالا به تو میکویند عاشق...عاشق شدنت و شکستنت تبریک.چون هر فردی لیاقت عشق را ندارد.به تو عاشق دل شکسته تبریک میگم.

نویسنده:ایمان قنبری 



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع : 
تاریخ ارسال : 88/9/30:: 1:6 صبح  ,  نویسنده : 

 

دیگر پاییزم،پاییزی که شاید دیگر به بهار نرسد.زرد و خشک مانده ام .

بی فروغ و خسته مانده ام

لبهام دیگر نخدیدند حتی در زمان شادی ها.خنده عشق را فراموش کردم.لذت آن همه خنده دیگر در وجودم نیست.

به یاد دارم که تمام لحظه های بینمون ناب بود و همه به من و تو حسودیشون میشد.تو میدانستی از اطرفیان خستم پس چرا توام تنهام گذاشتی....

حالا هم پرسه باد شدم،دارم شکنجه میشم با غم هام،با گریه هام با چشمای بی فروغم..........

این روزا بدجوری حالم خرابه و حتی نفس کشیدنم عذابه .....عسن آتیشی هستم که شعله های سوختنم به آسمان زبونه میشکه....مگه لایق عشت نبودم که رفتی؟؟؟؟؟؟

کاش می بودی و من عاشق رو عاشق تر می کردی......کاش بود تا از تاریکی ها نجاتم دهی و دیوونم کنی.....حالا که نیستی از خودم از تو از همه خستم.....

حالا باید با چشمانی گریون و با بغضی در گلیوم بگویم سلام ای غروب دلم.....سلام ای غم لحظه های جدایی..خداحافظ شب های روشن و خداحافظ ای قصه های عاشقانه.....تو گل تشنه ای بودی که من سیرابت کردم از محبت و عشق....حالا چراغ گریه را روشن کن که وقتن رفتن من است.تماشا کن دیوانه ای شدم که روز و شب را نمی فهمم........

از وقتی رفتی سایه سنگین غم رویه شادی هامو می پوشونه.....وقتی بی کسم کردی هر روز سایه نحس غم رو تحمل میکنم.....تمام قلبم مرده و دیگر هیچ کسی نتوانسته درونش حتی یک گل بنشونه......اینقدر دلهره دارم که حد نداره ،نفسام هی میگیره هی ول میکنه.....تو میگی دروغ میگم اما اینطوری نیست....من اگه حرفی نمیگفتم به خاطر این بود که این اخلاق منه که بعضی حرفارو تو دلم نگه

میدارم.......عش بین من و تو خیلی مقدس بود و این رو خودت میدانیخودت میدانی با گریه من تا کجا می سوختم و آتش می گرفتم....حالا ؟؟

نمیدونم چرا ترکم کردی....چرا از من سرد شدی.....چرا دیگه حرفات یا حتی خنده هات بی روح و تلخ شدن برای من؟؟؟؟

حالا دیگر پاییزم،پاییزی که دیگر به بهار نمی رسد....حالا تو این پاییزی شدنم دلم نیمه جونه....هنوزم محتاج تو و اون دستات هستم،هنوزم تو این دنیای محتاج یک دوست داستم توام.

شدم مثل یک سرزمین قحطی زده....خودتم میدونی این حال من رو و خودتم یادته روزی زو که بین اون همه ریل و قطار چقدر گریستی و من دور از تو گریستم...حالا بازم دورغ میگم؟؟؟

حالا پاییزم را فهمیدی ،فهمیدی که سوختنم برای چیه؟؟؟؟

فهمیدی چرا چراغ گریه رو هر شب در کنار عکسات روشن می کنم؟؟

****----*****----****-----****----******--

****----****-****-*-*-*-*-*-*-*-

*-*-*-*-*-*-*-*-*

-*-*-*

*-

آهای....آسمان میباری و این بارش تو مرحم همست اما کسی نمی فهمه غمهایت است.آسمان رو من نبار من خودم پره غم هستم 

مگه اون از من مهربونتره؟عشقم مگه حرفهای اون از منم قشنگتره؟

یه دنیا غمگینم چون عشقت دروغ بود.با لطفی که به دنیا می کنی همه را خوشحال اما من را نه برای همه وقت داری برای من نه،همه را دوست میداری من را نه

عشق یعنی لطیف ترین تعریف زندگی 

 آهای زمین یه لحظه تو نفس نزن*****نچرخ تا جون بگیره این آدم شکسته تن

عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی ، پائیز بهاریست که عاشق شده است ... زرد است که لبریز حقایق شده است ... سرد است که با درد موافق شده است

عزیزم، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است،به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود

اشکالی ندارد. تو عزیزی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیاییه

دست نوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم.عزیزم، به بزرگی مهربانی ات ببخش  که اشکهایم دست خطت را بوسیدند. باز هم ستاره به ستاره جستجویت کردم ولی نیافتمت.

چرا هیچکس او را دوست ندارد

مگر او چه گناهی کرده که تنها شده

جرم تنهایی چیست که هیچکس او را نمیخواهد

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت

دنبالش دویدم

ولی او رفته بود تنهای تنها

نیمه شب او را مرده کنار حوض خانه پیدا کردم

از گریه، چشمانش قرمز بود

برایش گریستم، آخر او از تنهایی مرده بود، تنهایی مرد و من تنهاتر شدم



کلمات کلیدی :

برچسب ها :
موضوع :